معنی رو به پایین بودن
حل جدول
فرهنگ فارسی هوشیار
لغت نامه دهخدا
گشاده رو بودن. [گ ُ دَ / دِ دَ] (مص مرکب) چهره ٔ باز داشتن. بشاش بودن. خندان رو بودن.
پایین
پایین. (ص نسبی، ق) رجوع به پائین و ترکیبات آن شود.
رو
رو. [رَ / رُو] (نف مرخم) رونده. (آنندراج). رونده و همیشه بطور ترکیب استعمال می شود مانند پیشرو یعنی پیش رونده. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از مصدر رفتن و این صورت مخفف در صفات فاعلی مرکب متداول است همچون تیزرو. راهرو. کندرو. تندرو. رنگ رو. سبک رو. گرم رو. شب رو. پیاده رو (شخص پیاده رونده). میانه رو. راست رو. کجرو. آتش رو:
فلک کجروتر است از خط ترسا
مرا دارد مسلسل راهب آسا.
خاقانی.
سمندر چو پروانه آتش رو است
ولیک این کهن لنگ و آن خوش دو است.
نظامی (از آنندراج).
|| با برخی از کلمات ترکیب می شود و معنی اسم مکانی از آن اراده می گردد مانند آب رو. پیاده رو (مقابل سواره رو). راهرو. گربه رو. بادرو. دررو (مخرج). || (اِمص) رفتن. (برهان قاطع) (آنندراج):
همت از گفت او چو نو کردم
باز از آن جای قصه رو کردم.
؟
|| روش. (آنندراج). صاحب آنندراج آرد: در ترکیبات خوش رو، آزادرو، گرم رو، تیزرو، نرم رو، سبک رو و پیاده رو احتمال معنی روش و رونده هر دو دارد یعنی کسی که راه و روش او خوش و آزاد است یا خوش و آزاد رونده است - انتهی.
- نیکورو، نیکوروش. نیکوسیرت. خوش سیرت: و به غیبت ما با مردمان این نواحی نیکورو و نیکوسیرت باش. (تاریخ بیهقی).
|| (فعل امر) امر به رفتن. (برهان قاطع) (آنندراج). رجوع به رفتن شود. || (اِ) آواز حزین. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام) (جهانگیری). در سنسکریت رو به معنی مطلق آواز هست. (فرهنگ نظام).
رو. (نف مرخم) مخفف روب: جارو. پارو.
واژه پیشنهادی
فرهنگ عمید
ویژگی جایی یا چیزی که در ارتفاع پَستتر قرار دارد: دِهِ پایین،
ویژگی جایی یا چیزی که در امتداد شمال به جنوب قرار دارد: محلهٴ پایین،
٣. آهسته: صدای پایین،
کمدامنه: بردِ پایین،
[مجاز] کم: دمای پایین، قیمت پایین،
(اسم) آن قسمت از چیزی که در زیر دیگری واقع است: پایین شلوار، پایین چاه،
٧. (اسم) جایی یا چیزی که در ارتفاع پَستتر قرار دارد: پایین شهر،
٨. (اسم) جایی یا چیزی که در امتداد شمال به جنوب قرار دارد: پایینِ خیابان،
٩. (اسم) [مجاز] قسمتی از اتاق که به در نزدیکتر است،
١٠. (قید) زیر،
رو
رخ، چهره، رخسار، صورت،
[مقابلِ پشت] سطح و طرف بیرون چیزی،
[عامیانه، مجاز] بیپروایی، گستاخی: عجب رویی داری!،
[عامیانه، مجاز] حیا،
وجه، شکل: چو دریای جوشان زمین بردمید / چنان شد که کس روی هامون ندید (فردوسی: ۴/۶ حاشیه)،
[مقابلِ پایین] قسمت بالایی چیزی، بالا،
[عامیانه] برمبنای، بنابر،
[قدیمی، مجاز] جهت، سو، طرف،
[قدیمی، مجاز] مصلحت: به مادر چنین گفت پس جنگجوی / که نابردن کودکان نیست روی (فردوسی: ۵/۳۰۸)،
[قدیمی، مجاز] طاقت، تاب: روی برگشتنم از روی تو نیست / که جهانم به یکی موی تو نیست (انوری: ۷۸۹)، از تو بریدن صنما «روی» نیست / زآن که چو رویت به جهان روی نیست (انوری: ۷۸۹)،
۱۱. [مقابلِ آستر] [قدیمی] رویه،
۱۲. [قدیمی، مجاز] امکان: نه راه شدن نه روی بودن / معشوقه ملول و ما گرفتار (سعدی۲: ۴۵۰)،
۱۳. [قدیمی، مجاز] توانایی: مرا هدیه باید اگر گفت راست / تو را رای و روی دبیری کجاست (فردوسی۱: ۳/۱۴۶۵)،
۱۴. [قدیمی، مجاز] چاره: تو این راز مگشا و با کس مگوی / مرا جز نهفتن سَخُن نیست روی (فردوسی: ۲/۲۲۲)،
۱۵. [قدیمی، مجاز] زیبایی،
۱۶. [قدیمی، مجاز] ساحل: گر ایدون که زاین روی جیحون کشد / همی دامن خویش در خون کشد (فردوسی: ۲/۲۴۷)،
* ازاینرو: ازاینجهت، بهاینسبب،
* ازچهرو: ازچهجهت، بهچهسبب،
* به رو درماندن: (مصدر لازم) [مجاز] به رودربایستی گیر کردن، از شرم حضور کاری را برعهده گرفتن و یا از چیزی گذشتن: این کار را نمیخواستم بکنم، بهرودرماندم و قبول کردم،
* رو آمدن: (مصدر لازم)
بالا آمدن،
روی چیزی ایستادن،
[عامیانه، مجاز] ترقی کردن، رشد کردن،
جلوه کردن،
به جاه و مقام رسیدن،
* رو آوردن: ‹روی آوردن›
توجه کردن،
[عامیانه، مجاز] به طرف کسی یا چیزی رو کردن و بهسوی آن رفتن،
* رو انداختن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] خواهش کردن، التماس و الحاح،
* رو برگرداندن (برتافتن):
روی برگردانیدن از کسی یا چیزی،
پشت کردن، اعراض کردن،
* رو بستن (گرفتن): (مصدر لازم) بستن روی خود، حجاب بر چهره انداختن،
* رو پنهان کردن: (مصدر لازم)
[مجاز] روی خود را پوشاندن و به کسی نشان ندادن،
خود را از نظر دیگری پنهان کردن،
[مجاز] پنهان کردن خود در خانه،
* رو تافتن (برتافتن): (مصدر لازم) [قدیمی]
رو برگردانیدن از کسی یا چیزی، رو گرداندن،
[مجاز] اعراض کردن، پشت کردن،
[مجاز] گریختن، فرار کردن،
* رو دادن به کسی: [عامیانه، مجاز]
کسی را بیشازحد گستاخ کردن،
به کسی بیشازحد محبت کردن و او را جسور و پررو کردن،
* رو داشتن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] جسارت داشتن، پررو بودن،
* رو کردن: (مصدر لازم) ‹روی کردن› [عامیانه، مجاز] توجه کردن، به کسی یا چیزی رو آوردن،
* رو گرداندن (گردانیدن، تافتن): (مصدر لازم) [قدیمی]
از کسی یا چیزی روی برگردانیدن،
پشت کردن، اعراض کردن،
* رو نمودن: (مصدر لازم) ‹روی نمودن› [مجاز]
روی نشان دادن، ظاهر شدن،
توجه کردن،
* رو نهادن (آوردن): (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز]
توجه کردن به کسی یا چیزی،
رفتن بهسوی کسی یا چیزی،
* رودررو: ‹رویدرروی› = روبهرو
* روی دادن: (مصدر لازم) ‹رو دادن› [مجاز] بهوقوع پیوستن امری، رخ دادن، اتفاق افتادن، پدید آمدن و واقع شدن امری،
گویش مازندرانی
به سمت پایین، پایین تر
فرهنگ معین
زیر، دامنه. [خوانش: (ص نسب. ق.)]
معادل ابجد
348